ب مثه بابا
دیشب خیلی تکون میخوردی.... دست بابایی رو گرفتم و گذاشتم روی شکمم.با اینکه زیاد عادت نداره دربارت ابراز احساسات کنه خوشحال شده بود و از حرکاتت تعجب میکرد.....اونم با تکون خوردنات به وجد اومده بود و میترسید دستش سنگین باشه و تو رو اذیت کنه. محیا....مامانی.....بیا که جات خیلی خالیه توی زندگیمون